گربه رو پای حجله باید کشت
زن ناسازگاری که چند شوهر نتوانسته بودند نگه دارند ، کسی به عقد خود درآورد ،
در شب زفاف گربه ای سر سفره با صدای بلند میو میو کرد مرد خطاب به گربه گفت:
اگر بار دگر چنین کند دو شقه اش می کنم ، چون گربه میو میو را بار دگر تکرار کرد مرد
بی درنگ گربه را گرفت و به دو شقه جدا کرد و به کناری افکند ، چون زن این ماجرا
دید دست از بد قلقی برداشت سر به اطاعت درآورد ..
یه سیب بندازی بالا تا بیاد پایین هزار تا چرخ می خوره
حاکمی سوار بر پشت اسبی بود و سیبی را می بویید وی در همان حال از کسی
به شدت ناراحت شد و فرمان قتلش را صادر کرد شدت غضب وی تا جایی بود که
دستور داد که سیب دستش را که بالا می اندازد، تا پایین نیامده باید سر از بدن
گناهکار جدا شود و سیبش را به هوا انداخت، اما در همین لحظه سیب در جلوی
پای اسب به زمین خورد و اسب رم کرد و حاکم را به شدت به زمین کوفت، تا جایی
که وی در دم تلف شد ، در همین گیر و دار نیز فرد محکوم خلاص شد....
به تنبل یه فرمون بده تا صد تا پند پدرونه یادت بده..
پدری پسر تنبلش را فرمان داد تا یک من سنگ ترازو بیاورد، گربه ای در اتاق بود ،
پس پسر به پدر گفت : این گربه ها را چند بار کشیده ام و درست به اندازه ی یک
من وزن دارند. نیم ذرع بیاور ، گفت : دم این گربه درست نیم ذرع طول دارد. پس
گفت: بیرون را ببین که ایا باران می بارد یا نه ؟ گفت : این گربه همین لحظه از بیرون
آمد ، دست به پشتش بکش اگر تر باشد ، باران می آید...